الأمالی للصدوق : لَمّا جَلَسَ عَلیٌّ علیه السلام فِی الخِلافَهِ ··· فَقامَ إلَیهِ رَجلٌ یقالُ لهُ ذعلب ··· فقالَ : یا أمیرَ المؤمنینَ، هَلْ رأیتَ رَبَّکَ؟ فَقالَ : وَیلَکَ یا ذَعلَبُ ! لَم أکُن بِالّذی أعبُدُ رَبّا لَم أرَهُ ! قالَ : فکَیفَ رَأیتَهُ ؟ صِفْهُ لَنا ؟ قالَ : وَیلَکَ ! لَم تَرَهُ العُیونُ بِمُشاهَدَهِ الأبصارِ ، و لکِنْ رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائقِ الإیمانِ . الأمالى صدوق : در زمان خلافت على علیه السلام ··· شخصى به نام ذِعْلِب در مقابل حضرت ایستاد و عرضه داشت : اى امیر مؤمنان! آیا تا کنون پروردگار خود را دیده اى ؟ حضرت فرمود: واى بر تو اى ذعلب! من خدایى را که ندیده باشم نمى پرستم. عرض کرد: چگونه او را دیده اى، برایمان وصفش کن؟ حضرت فرمود: واى بر تو! چشمها او را با نگاه کردن ندیده اند، بلکه دلها از طریق حقایق ایمان (تصدیقات و باورهاى عقلى یا انوار عقلى ناشى از ایمان) مشاهده اش کرده اند. هر هوا و ذرهای خود منظری است ناگشاده کی گود کانجا دری است ….. غافلی ناگه به ویران گنج یافت سوی هر ویران از آن پس میشتافت اى علىّ مرتضى، تو پیر طریقتى! تو استاد و راهنماى امّتى! تو شیخ و رهنمون راه و سبیل إلى اللهى! باید درى را بر دل من بگشائى! من به پاى خود نمىتوانم قدمى از قدم بردارم. در میان هوا و فضا چه بسیار مناظرى دلفریب وجود دارد و لیکن آنکس که در زندان، زندانى مىباشد و در بر رویش بسته است، کجا مىتواند از مناظر دلانگیز خارج از زندان بهره گیرد؟! تا درى را دیدهبان بر روى دل مردان خدا نگشاید هیچگاه امید لقاء و گمان وصول در دل راد مردان به جنبش نمىافتد؛ امّا چون درى از عشق را شیخ و ولىّ خدا بر روى قلب سالک گشود در اینجا جرقّهاى مىزند، و مرغ دل به امید طیران به عوالم قدس پروبال مىگشاید. نباید گفت: براى برخى اتّفاق افتاده است که بدون استاد رسیدهاند و گنج مطلوب را در آغوش کشیدهاند؛ این حکم مانند شخص غافل و نادانى مىماند که یکبار از روى تصادف در خرابهاى گنج پیدا کرد، از آن به بعد تا آخر عمر سوى هر خرابه و ویرانهاى مىرفت تا گنج بیابد؛ مسکین ندانسته بود که: در هر ویرانهاى گنج نیست. باید سوى استاد رفت و از فضائل او دریچهاى را از عالم غیب بر روى دل باز نمود تا امکان طىّ طریق پیدا شود. همچون مردم درویش و وارسته که راه رفتهاند و گهر یافتهاند، تو از آنان چون بهره جستهاى، سراغ شکسته دلان و درویشان مىروى تا گهرى دگر یافت نمائى. اگر سالیان سال سالک با فکر و اندیشه و انتخاب و ظنِّ خود بدود به سوى مطلوب، با پاى خود دویده است؛ نه با پاى استاد از نفس برون جسته. فلهذا نمىتواند از شکاف خودبینىهاى خویش گامى فراتر نهد و از دائرۀ نفس برون جهد; تا خود ببینى از عالم غیبت اثرى نخواهد بود، و بوئى از آن بمشام روانت نمىرسد. در این صورت همیشه اغیار را مىبینى نه اخیار را! اگر در این فرض امکان داشته است که به احباب برسى، براى ما بیان کن تا ما هم بدون استاد و ولایت شیخ از آن طریق به راه افتیم! باید دانست که آنچه ملاّى رومى در این ابیات آورده است، مُفاد و مضمون و محتواى همان روایتى است که اینک ما در خطبۀ أمیر المؤمنین علیه السّلام در جواب ذعلب، از روایت حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام به روایت شیخ صدوق در «توحید» با سند متّصل خود از عبد الله بن یونس ذکر کردیم . از آن روایت مشهود بود که حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام نمىخواهند بفهمانند که من فقط خداى خودم را دیدهام و بنابراین او را عبادت مىکنم؛ بلکه این وظیفۀ حتمیّه و امر مسلّمى است که باید جمیع پرستندگان خداوند چنین بوده باشند. اگر در عبارت: مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ دقّت گردد، به خوبى بدست مىآید که آن حضرت مىخواهند این را وظیفۀ هر عابدى نسبت به حضرت معبود بدانند؛ و لفظ مَا کُنْتُ را به عنوان مثال عالى براى بیان آن حقیقت مسلّمه ابراز نمودهاند.





